آخرین مطالب
روزها در راه: درباره کتاب «بیگانه» آلبر کامو
هر روز همین است. همین لبخندها و همین دروغهای مکرر و همیشه همین ستمی که از زمین بر میجوشد و از آسمان فرو میبارد.
زیستن، عمر خود را جویدن و دور ریختن است.
مقابل خانوم سین، نشستهام روی صندلی پلاستیکی که پایههایش لق میزند. هوا کم کم دارد تاریک میشود. تابستان است اما از شدت گرمای هوا کاسته
مشت خونی نوازندهی درام: درباره فیلم «شلاق»
برای من، صحنهای که اندرو مشت خونیاش را داخل پارچی پر از یخ میکند و نواختن درام را از سر میگیرد، نماد اراده است.
گیتی
گیتی تا آخر عمرش لب از لب برنداشت. کافی بود تنها یک بار زبان در دهان بچرخاند تا سیاهی و نکبت از لای دهانش، اول
مرز باریک بین خیال و واقعیت
یک لحظه، اکنون در دنیای خیال زندگی میکنم یا واقعیت؟ این سوالی است که هر از گاهی به اندرونی رجوع میکنم و در بحبوحهی
سرنوشت شگفت انگیز من
وقتی راه میروم استخوانهایم توی هم گره میخورد. شدهام مثل پیرمرد همسایهیِ فیلم «سرنوشت شگفتانگیز آملی پولن» که بخاطر استخوانهای کریستالیاش، بیست سال نتوانسته بود