«شب کم نظیری بود، خوانندهی عزیز! از آن شبها که فقط در شور شباب ممکن است.»
این جملهی آغازینِ رمانِ «شبهای روشن» فئودور داستایفسکی و چه بسا دریچهای برای نگاه کردن به دنیای واقعی اوست. نویسندهی چهارگانهی بزرگ (ابله، جنایت و مکافات، شیاطین و برادران کارامازوف)، برخلاف همیشه – به دور از سایه سنگین تباهی یا به میان کشیدن گروههای سیاسی و دغدغههای جتماعی – این بار، حقیقت، هیجان و تلخی عشق را به تصویر میکشد.
رمان مذکور که در زمره نخستین آثار داستایفسکی قرار میگیرد، در سال ۱۲۲۷ منتشر شدهاست و ترجمه فارسیاش از سروش حبیبی در سال ۱۳۸۹. داستان در چهار شب و از زبان مردی بی نام و نشان که در واقع برگرفته از جوانی نویسنده بزرگ روس (داستایفسکی) است، روایت میشود. راوی، همچو شبحی سرگردان در سیاهی شب، تنهاییاش را با در و دیوار شهر پترزبوگ تقسیم میکند و ارتباط گرفتن با آن اشکال سخت و بیجان برایش بسیار آسودهتر است تا با آدمها. اما دیدار با زنی به اسم ناستنکا، زندگیاش را زیر و رو میکند. در شب اول، او را در یکی از خیابان گردیهایش میبیند که به نردهای تکیه داده و گریه میکند و این صحنه آغاز خطابههای بلند و طولانی آن دو در چهار شب متوالی است. خطابههایی که به نوعی آیینه اندیشههای داستایفسکی در روزگار جوانیاش بودهاست.
ترجمه این کتاب که به طور مستقیم از زبان روسی برگردانده شده، نثری درجه یک دارد و نماینگر اهمیت ترجمههای سروش حبیبی است. او در مقدمه این رمان نوشته است:
«شبهای روشن خون دل شاعر است که به یاقوتی درخشان مبدل شدهاست. دانهی غباری است که در جگر صدفی خلیده و آن را آزردهاست، به طوری که صدف از خون جگر خود لعابی دور آن میتند و آن را به مرواریدی آبدار مبدل میکند؛ افسوس مرواریدی سیاه! داستایفسکی با عرضهی این مروارید به ما، چه بسا با ما درد دل گفتهاست.»
«شبهای روشن» با آن توصیفهای دقیقاش، میتواند هر کسی که ذرهای از طعم انزوا را چشیده باشد، با خود همراه کند. در آخر نیز داستان، همانقدر ناگهانی به پایان میرسد که آغاز شده بود. داستایفسکی این رمان را پیش از تبعید به سیبری و دوران بلوغ فکری خود نوشته است و از همین رو نثر آن قابل قیاس با شاهکارهایش نیست. اما گزینه بسیار مناسبی برای شروع خواندن آثار اوست.
آخرین دیدگاهها