واژه نامه

bittersweet¹

bit‧ter‧sweet /ˌbɪtəˈswiːt◂ $ -tər-/ adjective
  • کلمه‌ای است انگلیسی با نقش دستوری صفت

۱. اولین بار این کلمه را در داستان ‘جیمز و هلوی غول پیکر’ خواندم. راوی داستان تعریف می‌کرد که وقتی جیمز وارد هلوی غول پیکر شد، بوی تلخ و شیرینی به مشامش رسید. آن زمان با خود گفتم:«مگر می‌شود تلخی و شیرینی با هم باشد؟ اگر تلخی باشد، شیرینی دیگر به چشم نمی‌آید». معنای کلمه هیچ جوره توی کتم نمی‌رفت و از آنجایی که گمان می‌کردم برای بقیه هم همین طور خواهد بود، تصمیم گرفتم برای ترجمه‌اش پاورقی بزنم و بیشتر توضیح بدهم.

۲. در پرسه‌های شبانه‌ام، توی سوراخ سنبه‌های لپتاپ، دنبال چیزی بودم که من را از حالت غم‌زده بیرون بکشد. توی پوشه ‘دکلمه’، فایل نیامدِ براهنی را دیدم. کلیک کردم و همین که براهنی، بعد از اندکی تعلل، خواند «نیامد»؛ انگار آبی ریخته بود بر آتش درونم. همان جای زندگی ایستادم و شدم گوشِ شِنُفتن.

تا به اینجای کار رسید:

«ولی گریستن نتوانستم

نه پیشِ دوست نه در حضور غریبه نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستم»

به محض شنیدنش یاد کلمه «bittersweet» افتادم. تعبیری مناسب برای حلاوت نهفته در تلخی شعر. برای تلخی آمیخته با شکر. برای زندگی. مثل وقت‌هایی که می‌پرسند «خوبی؟» و تو خوب نیستی و برای اینکه خوب نبودنت را برای خودت نگه داری، لبخند تلخی می‌زنی و می‌گویی: خوبم. یا مثل وقت‌هایی که مادربزرگم، بعد از یک دل سیر خندیدن، می‌رفت لب ایوان می‌نشست و گریه می‌کرد. علت را جویا می‌شدیم، می‌گفت: کفاره خنده‌هایم است.

__________________

¹ تلخ و شیرین، غم مشترکی است میان تو و من. بین ما و تمام نیاکان‌مان.

پاسخی بگذارید