یادت مرا فراموش

فقط می‌گویم:«یادت هستم» و فوت می‌کنم. تمام فریادها، جیغ‌ها و فغان‌ها را فوت می‌کنم تا به آن سر جهان برسد و در گوش‌هایت نجوا شود:

یادت هستم

 

گاهی یک بازیگر مرا یاد تو می‌اندازد، گاهی یک رهگذر و گاهی هم تمام مردم این شهر. هر یک تکّه‌ای از تو را به همراه دارند و خاطراتت را برایم مرور می‌کنند. مثل دیروز.
‘جیم’ برایمان شکلات سوغاتی آورده‌ بود. با کلی عذر و شرمندگی شکلات‌ها را تعارف می‌کرد و می‌گفت:«اصرار نمی‌کنم چون اصلاً قابل تعارف نیست.» شکلاتی برداشتم و یک «خیلی هم عالیه» سَرسَری گفتم. به امید اینکه شاید زنگ بزنی و بپرسی سوغاتی چی دوست دارم؛ تا من تعارفات اسبق را کنار بگذارم و این بار بگویم:
«شادی‌های بلاتکلیف، چیزی است که می‌خواهم. شادی‌هایی بلاتکلیف؛ که آنها را بگیرم، به خانه بیاورم و سر و سامانشان دهم.»
؛
برای صدمین بار برایت می‌نویسم: یادت هستم
آیا تو هم مرا یادت هست؟

 

 

پاسخی بگذارید