شیشه سکوریت پست بانک، نور آفتاب ظهر تابستان را حلاجی میکرد، روشناییاش را میستاند و گرمایش را به داخل روانه میکرد. کارمندها، پشت دو میز عریض و طویل چوبی نشسته بودند، زیر گوش هم پچ پچ میکردند و ریز ریز میخندیدند. تمام مراجعه کنندگان ترجیح میدادند، سر پا بایستاند تا لباسهایشان با روکشهای چِرک مُردِ مبلهای زهوار در رفته آنجا تماس پیدا کند. اما روی نزدیکترین مبل به در خروجی، یک نفر نشسته بود.
مانتو صورتی و شلوار آهاردار مشکی به تن داشت و پته شالش را با ظرافت روی شانهاش انداخته بود. چیزی که بیش از همه توجه بقیه را به او جلب میکرد، دستکشهای پارچهای صورتیاش بود که تا آرنج دستهایش میرسید. رَد ماتیک زرشکی روی لبهایش، به صورت رنگ پریدهاش زندگی بخشیده بود. پا روی پا انداخته، دستهایش را روی پاهایش گذاشته بود و با طمانینه رو به رویش را نگاه میکرد.
در این میان، مردی مدام میآمد و چیزی از متصدی پست بانک میپرسید و بیرون میرفت. متصدی، زن را صدا زد. زن ایستاد و به طرف باجه رفت. مرد دوباره آمد. این بار با تلفن حرف میزد. دستش را جلوی میکروفون موبایل گذاشت و سوالی پرسید. سری تکان داد و خواست دوباره بیرون برود که چشمش به زن افتاد. ساکن ماند.
آستینهای پیراهن آبی آستین بلندش را تا زده، پیراهنش را توی شلوار مشکیاش فرو برده و شلوار را تا شکم بزرگش بالا کشیده بود. آنقدر عرق کرده بود که موهای جوگندمیاش به هم چسبیده بودند. محتاطانه، نگاهی به سرتا پای زن انداخت و دستش را روی صورت اصلاح نشدهاش کشید.
زن مدارک را همانطور که از او خواسته شده بود روی میز گذاشته، منتظر مانده بود. مرد قدمی به جلو آمد. دستش را روی میز چوبی گذاشت و توی تلفن و چند سانتی متری صورت زن قاه قاه خندید. دوباره سرتا پای زن را نگاه کرد. این بار بی پروا. زن مدارک را از کارمند گرفت، تشکر کرد و همانطور که مدارک را داخل کیفش میگذاشت، به طرف در خروجی حرکت کرد. مرد هنوز نگاهش روی اندام زن میچرخید. زن از پست بانک خارج شد. او حتی یک بار هم به مرد نگاه نکرده بود.
عکسهایی از روت اورکین با مضمون «زنان در برابر مردان»:
-چهارمین تمرین کلاس نویسندگی-
برای دیدن عکسهای بیشتر به کانال زیر مراجعه کنید:
آخرین دیدگاهها