کِرم این را گرفتهام که صبحها، طالع بینی ماه تولدم را بخوانم. مدام لا به لای کارهایم، کانالی که این طالع بینیها را میگذارد چک میکنم و در این حالت خودم را نامادری سفیدبرفی میبینم که رو به روی آینه جادویی نشسته و منتظر مانده تا آینه به او بگوید از همه زیباتر است.
اما بعد از اینکه امروز صبح برایم نوشت «در لحظه زندگی کن»، دیگر میخواهم عطایش را به لقایش ببخشم و توی سطل آشغال مغزم بیندازمش. منفورتر از این جمله وجود دارد؟
واکنش من به این جمله همواره بدین ترتیب است: هول میشوم، به ساعت نگاه میکنم، سپس با خود فکر میکنم:«از ما که گذشت» و در احساس پیری مفرطی غوطه ور میشوم. خودم را رو در روی آینه سحرآمیز میبینم که چروک و خرفت شدهام و سفیدبرفی به غایت از من خوشگلتر است.
اما چرا باید برای هر چیزی زمان مشخصی در نظر بگیریم؟
اصلا چرا باید از کسی بُگذَرَد؟
آخرین دیدگاهها